پیکسلهای دوستداشتنی
به احتمال زیاد، وقتی برای نخستین بار وارد بازی شوید، گمان میکنید این بازی از اعصار کهن آمدهاست اما در این سبک بصری و گرافیکي، عمدی در کار بودهاست. گرافیک بازی به عمد شبیه بازیهای قدیمی اولیه ساخته و پرداخته شدهاست، یعنی محیطها و کاراکترهای دوبعدی که از تعداد کمی پیکسل تشکیل شدهاند. البته وقتی کاراکترها صحبت میکنند یک نقاشی از کاراکتر بالای سر آنها دیده میشود .
گیمپلی بازی در نوع خود جالب توجه است. در مرحله نخست، آیکون Comunicator v.32 جلب توجه میکند. با کلیک روی این آیکون، یک PDA باز میشود که از طریق آن به یادداشتها، اسامی و تلفن دسترسی خواهیدداشت.
تعامل با محیط هم با راستکلیک روی عناصر و به چهار شکل (نگاه کردن، صحبت کردن، برداشتن و لگدزدن) امکانپذیر است.
نکته جالب توجه دیگر در قسمتی از بازی، امکان انتخاب کاراکتر و پیش بردن ماجرای دو کاراکتر به صورت موازی است که با توجه به تفاوتهای ماجرا و شکل بازی دو کاراکتر تنوع خوبی به بازی میبخشد.
اما جذابیت اصلی جمینای رو نه در گرافیک یا گیمپلی، بلکه در داستان قوی، فضاسازی عالی، معماهای خوب، شخصیتهای بهیادماندنی و ضرباهنگ مناسب است. شروع بازی با نمایش یک نفر که به يک صندلي بسته شده و چند نفر در اطراف او آغاز میشود. موضوع گفتوگوی افراد ناشناس، فرد روی صندلی و حافظه اوست که به خاطر تلاشی که برای فرار کرده باید دوباره به صورت کامل پاک شود. پس از آن با اَزریِل اودین آشنا میشویم که زیر باران در میانه کوچهای تیره و تار ایستاده و در حال صحبت تلفنی با دوست خود است. این کوچه در گوشهای از سیاره باراکوس قرار دارد. باراکوس در تسخیر و تحت کنترل نیرویی با نام باریوکودا است که سیاره را در تاریکی و خفقان فرو بردهاست. ازریل در طول بازی با دوست خود که در سفینهای نزدیک سیاره باراکوس (سیارهای که داستان در آن آغاز میشود) قرار دارد، در تماس است. از همین نقطه، جستوجوهای ماجراجویانه ازریل در پی یافتن برادرش آغاز میشود. این جستوجو، ازریل را درگیر ماجراهایی میکند که مجبور میشود به تدریج در عمق آنها فرو رود. در همین حال، به صورت موازی شاهد یک شخصیت دیگر هستیم که داستان او از یک سلول در یک مرکز درمانی شبیه به زندان با نام Center 7 آغاز میشود. این مرکز به ظاهر برای نگهداری و تغییر افراد خلافکار وجود دارد که در آنجا حافظه این افراد پاک میشود و این حافظه با هدف رقم زدن یک زندگی جدید با تعلیمات مسئولان مرکز دوباره پر میشود. کاراکتر مذکور نیز توسط رئیس ناپیدای مرکز (که هنگام صحبت کردن او تصویر یکی از بلندگوهای موجود در سراسر مرکز به جای گوینده به نمایش درمیآید) با نام دلتا سیکس خوانده میشود؛ همچون بقیه ساکنان مرکز که با نامها و اعداد مشابهی خواهندمیشوند. با پیش رفتن داستان با گرههای بیشتری روبهرو خواهیدشد که با نزدیک شدن به پایان بازی این گرهها یکییکی باز میشوند. داستان بازی مخاطب را آرام آرام به درون خود میکشد و با چرخشها و بالا و پایین خود همراه میکند.
معماهای بازی به طرز چشمگیری خوب طراحی شدهاند. سرنخهایی برای حل معماها وجود دارد و با کمی فکر و تجزیه و تحلیل میتوان از حل معماها لذت برد. به این ترتیب، معماها به جای گیج کردن مخاطب، او را به شکل دلچسبی به چالش میکشند، بنابراین نگران گیر کردن پشت یک معمای گیجکننده و بیسرنخ (چنانکه در برخی از بازیهای ماجرایی شاهد بودهایم) نباشید. نکته جالب توجه دیگر این است که با یک بازی ماجرایی صرف بدون هیجان روبهرو نخواهیدبود. در طول بازی با موقعیتهایی برخورد خواهیدکرد که مجبور ميشويد با استفاده از روش ساده و جالب بازی دست به اسلحه برده و به مبارزه با دشمنان خود بپردازید. البته این اتفاقها بیشتر برای ازریل پیش میآید و بیشتر اوست که دست به اسلحه میشود اما روش تیراندازی و مبارزه را هنگامی که در نقش دلتا سیکس هستید، فرا میگیرید. با وجود این، شاید بتوان سیستم ساده تیراندازی را یکی از ضعفهای بازی و کمی کند نامید. البته تیراندازی در بازی زیاد تکرار نمیشود.
فضاسازی بازی نیز با کمک موسیقی جذاب و طراحی صحنه مناسب تأثیرگذار از آب درآمدهاست و فضای بازی، مخاطب را میگیرد. صحنهها در نوع خود با ظرافت طراحی شدهاند و گاه جزئیات جالبی در آنها دیده میشود. کارگردانی هنری نیز نقش مهمی در به دست آمدن این فضا داشته و رنگها و تیره روشنها به خوبی در ساخته و پرداخته شدن بازی همسو با حس کلی بازی در حرکت هستند. صداها و دوبله خوب بازی نیز نقش مهمی در این ویژگی داشتهاست، البته با توجه به اینکه کاراکترها با جزئیات کامل دیده نمیشوند، نیازی به هماهنگسازی حرکت لب با دیالوگها وجود ندارد. اما صداها به خوبی با چهرههای به نمایش درآمده هماهنگ به نظر میرسند. شخصیتها با وجود هیبت پیکسلی و مبهم، کاملاً زنده به نظر میرسند. حتی کاراکترهایی که اصلاً در طول بازی با آنها صحبت و تعاملی ندارید و صرفاً در صحنه حضور دارند نیز زنده به نظر میرسند.
نکته عجیب درباره جیمنای رو این است که یک بازی کوچک که توسعهدهنده آن فقط یک دانشجوی دانشگاه UCLA است، میتواند از نظر سرگرمکنندگی با عنوانهای بزرگی که یک گروه چندده یا چندصد نفری پشت آن قرار دارد، پهلو بزند. نورنبرگر قبلاً نیز بازی La Croix Pan را با استفاده از مجموعه ابزارهای رایگان Adventure Game Studio ساختهبود، ابزاری که نورنبرگر برای ساخت این بازی نیز از آنها استفاده کردهاست. آنچه بازی را دلپذیرتر میکند، این است که همه عناصر تشکیلدهنده بازی (موسیقی، سبک بصری، شخصیتها، روند داستانی و حتی گرافیک پیکسلی بازی) به خوبی در کنار يکديگر قرار گرفته و یک مجموعه جداییناپذیر را تشکیل دادهاند. بهعنوان نمونه، میتوان از موسیقی نام برد که در بسیاری از مواقع مخاطب چنان در عمق داستان و فضا فرورفته که شاید موسیقی را در عمل نشنود اما تأثیر موردنیاز را از آن میگیرد.
اگر از بازیکنان قدیمی دنیای بازیهای ویدئویی باشید، بهطور قطع نخستین چیزی که شما را جذب خواهدکرد، حس نوستالژیکی است که در بازی موج میزند و همین جذبه اولیه شما را تا پایان خواهدکشید. اما اگر بازیکن حرفهای هم نباشید و علاقمند به کسب یک تجربه تازه و جالب بوده و در عین حال درگیر شدن در یک داستان پرفراز و نشیب و جذاب را داشتهباشید، این بازی به خوبی میتواند شما را درگیر و سرگرم کند، هرچند ممکن است در نگاه نخست، گرافیک ساده بازی کمی توی ذوق شما بزند اما با ادامه بازی هرچه بیشتر جذب آن خواهیدشد. جمینای رو یک بازی کوچک، بیادعا و بسیار سرگرمکننده و باارزش است.
دیدگاهتان را بنویسید